گفتند: از او چیزی به جای نمانده است ...
جز راه ناتمام ...* 1
حدوداً 15 ساله بود _کمی بیشتر یا کمتر _. با دوستانش آمده بود. همین که به من رسید، با صدایی محکم و مطمئن گفت: « آقا... ما یه گروه از بچههای مؤمنایم. به من آموزش نظامی بدید. من میخوام با صهیونیستها بجنگم. »
این را انیس نقاش می گوید. از اولین دیدارش با فرمانده بزرگ جهادی عماد فائز مغنیه. آن روزها نقاش، مسئول آموزش نیروهای مقاومت در جنوب لبنان بود. و لبنان درگیر جنگهای داخلی. ولی عماد نه فقط به دشمنان داخلی، که به دشمن اصلی و ضرورت مبارزه با او میاندیشید.
*********************************
سهشنبه ... 23 بهمن 1386 ... ساعت 22:30 دقیقه ........ خیابان کفرسوسه ... دمشق...
... اتومبیلی منفجر میشود و یکی از فرماندهان ارشد حزبالله لبنان به شهادت میرسد ...
این آخرین خبر از مردی بود که در همین زمان و در مکانی نه خیلی دور از ما میزیست. مردی که دشمناش سالها حتی از خیال او، خوابهای آشفته میدید. مرد شماره یک فهرست تروریستهای تحت تعقیب سازمانهای اطلاعاتی برخی کشورهای دنیا. مردی که دقت عمل و برنامهریزیاش سبب حیرت و غافلگیری دشمنانش بود. تا جایی که جایزه دستیابی به این معمای بزرگ و پیچیده را 25 میلیون دلار تعیین کرده بودند... و مردی که به گفته نزدیکانش، بیش از بیست سال آخر حیاتش، حتی دو شب در یک جا نخوابید...
این مبارز برجسته، مسئول اطلاعات عملیات حزبالله لبنان، همان عماد فائز مغنیه است، معروف به حاج رضوان. کسی که من و تو وقتی نامش را شنیدیم که پیشوند شهید، تکمیل کننده آن بود.
ولی حاج رضوان پیش از همه این القاب و عناوین، یک منتظر بود. منتظری که میدانست ادّعای انتظار با نشستن و حافظ وضع موجود بودن، تناقضی آشکار دارد. از اینرو تمام زندگیاش به جهاد و مبارزه گذشت. به گفته مادرش: «اولویت اول او، مقاومت بود و در این راه مخلصانه قدم برداشت.» حاج رضوان، ایستاده منتظر بود ... و من و تو ... نشسته و منتظر ... تا کسی بیاید و ...
و عجیب نیست اگر سخنگوی وزارت امور خارجه امریکا درباره او _ که متهم به بیشترین تعداد عملیات علیه امریکا و اسرائیل است _ بگوید: « جهان بدون مغنیه، جای بهتری است. »
*** رضوان خدا بر او و بر همه مجاهدان راه حق باد. ***
پینوشت: * 1_ از قیصر امینپور.